همام تبریزی:ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن دوری نمیتواند پیوند ما بریدن
❈۱❈
ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن
دوری نمیتواند پیوند ما بریدن
ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند
تا وقت آن که باشد ما را به هم رسیدن
❈۲❈
موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت
از دوست یک اشارت از ما به سر دویدن
تا روح بر نیاید جهدی همینمایم
مشتاق را نشاید یک لحظه آرمیدن
❈۳❈
چشمی که دیده باشد آن شکل و آن شمایل
بی او ملول باشد از روی خوب دیدن
ما را به نیم جانی وصلت کجا فروشند
ارزان بود به صد جان گر میتوان خریدن
❈۴❈
غیرت همینماید بر گوش دیده من
کز دور میتواند پیغام تو شنیدن
حیران شده است عقلم در صنع پادشاهی
کز خاک میتواند خورشید آفریدن
❈۵❈
باشد همام شبها در آرزوی خوابی
وقتی مگر خیالت در بر توان کشیدن
کامنت ها