همام تبریزی:عجب باشد تن از جان آفریدن ز گل خورشید تابان آفریدن
❈۱❈
عجب باشد تن از جان آفریدن
ز گل خورشید تابان آفریدن
میان چشمه خورشید تابان
لبی چون آب حیوان آفریدن
❈۲❈
بهشتی بر سر سرو خرامان
برای نزهت جان آفریدن
دهان پسته دادن آدمی را
زبانش شکر افشان آفریدن
❈۳❈
میان ذره بی یاقوت احمر
ز در سی و دو دندان آفریدن
به زیر غمزههای چشم جادو
هزاران سحر و دستان آفریدن
❈۴❈
ز روی نازنین و خال مشکین
به یک جا کفر و ایمان آفریدن
ز شب بر روز روشن سایهبانی
ز موی و روی جانان آفریدن
❈۵❈
عجبتر زین بگویم چیست دانی
چو شاه از نوع انسان آفریدن
غیاث الدین که چون او پادشاهی
نخواهد نیز یزدان آفریدن
❈۶❈
تعالی پادشاهی کاو تواند
از انسان مثل ایشان آفریدن
کامنت ها