همام تبریزی:ترک مه پیکر من تا که برفت از بر من دور از آن روی ندانم که چه شد بر سر من
❈۱❈
ترک مه پیکر من تا که برفت از بر من
دور از آن روی ندانم که چه شد بر سر من
تا جدا گشت ز من آن که چو جان است مرا
واله و خسته و زار است دل غم خور من
❈۲❈
چشم من هیچ شبی خواب نگیرد ز غمش
تا به خوناب جگر تر نکند بستر من
قصه غصه من گر برسانند به دوست
بی گمان رحم کند بر دل من دلبر من
❈۳❈
دوست از حالت من فارغ و از دوری او
به فلک میرسد از سوز جگر آذر من
دل چه باشد که ز دلدار دریغش دارند
خاصه از یار سمن بوی پری پیکر من
❈۴❈
روز و شب ورد همام است که ناگه روزی
جان برافشانم اگر دوست درآید بر من
کامنت ها