همام تبریزی:چون منی را کی رسد روی جهانآرای تو دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو
❈۱❈
چون منی را کی رسد روی جهانآرای تو
دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو
روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی
تا جهان باشد مبادا ساکن از غوغای تو
❈۲❈
روزگارم ز استخوان سر چو انگیزد غبار
چون سرم هر ذرهای دارد سر سودای تو
لایق جان عزیزی در میان جان نشین
چشم و دل را چون کنم در آب و آتش جای تو
❈۳❈
سرو را روزی به بالای تو نسبت کردهام
شرمساری میبرم عمریست از بالای تو
خوش بیاراید هوای نوبهاری روی گل
تا نماید دلربایی چون رخ زیبای تو
❈۴❈
چشم من گوید به گل بیرون کن از سر این خیال
کی بود آن را که بیند روی او پروای تو
آب اگر عکست نمودی آن نمودی بیش نیست
بود میباید نمودی کی بود همتای تو
❈۵❈
ز اشک در پای خیالت گوهرافشان شد همام
گفت در چشم تو آید عقد گوهرهای تو
کامنت ها