همام تبریزی:میآمد و خلق شهر در پی وز شرم روان ز عارضش خوی
❈۱❈
میآمد و خلق شهر در پی
وز شرم روان ز عارضش خوی
دزدیده به سوی من نظر کرد
کز دوست مباش بیخبر هی
❈۲❈
در حال و ان یکاد برخواند
هر کس که نظر فکند بر وی
خوبان جهان کمر ببستند
در خدمت سرو دوست چون نی
❈۳❈
زاهد چو لبش بدید میگفت
من توبه نمیکنم از این می
هر جا که فتاد عکس رویش
گلزار همی شکفت در پی
❈۴❈
میرفت و همام در پی او
فریادکنان که هجر تا کی
کامنت ها