همام تبریزی:شب دوشینه خیالت به عیادت سحری بر بالین من آمد که فلان هان خبری
❈۱❈
شب دوشینه خیالت به عیادت سحری
بر بالین من آمد که فلان هان خبری
از غم تیرهشب و محنت هجران چونی
وه که مردی ز غم عشق چو من عشوهگری
❈۲❈
دادمی کام تو گر بیم رقیبم نبدی
که مبادا ز رقیبان به جهان در اثری
سوز و میساز که تا کام بیابی ز لبم
تا در آتش نشود عود نیابی شکری
❈۳❈
مهر من ورز که در روی زمین نیست چو من
شکری جان شکری عشوهگری خوش پسری
کمر بندگیم گر ز میان بگشایی
در شب وصل ببندم ز دو زلفت کمری
❈۴❈
نیم شب واله و سرمست درآیم ز درت
خواب مستی کنم اندر بر تو تا سحری
چون شنیدم سخنش گفتم ای جان همام
این خیالیست که دارد به سوی من نظری
❈۵❈
گفت خوش باش فلان گرچه خیال است، خوش است
وصل ما نیز خیالیست جهان ره گذری
ترسم آن لحظه که از خواب درآیی گویی
ای دریغا که ز گلزار نچیدیم بری
کامنت ها