همام تبریزی:ای نسیم سحری هیچ سر آن داری کز برای دل من روی به جانان آری
❈۱❈
ای نسیم سحری هیچ سر آن داری
کز برای دل من روی به جانان آری
پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم
باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری
❈۲❈
ور مجالی بودت گو که فلان میگوید
به خدا میدهمت عهد نگه میداری
گر چه دورم مکن ای دوست فراموش مرا
دوست آن است که در هجر نماید یاری
❈۳❈
گیرد آن گل که گلابش چکد از غایت شرم
حیف باشد که تو هر خار و خسی بگذاری
خاک پای تو شوم گر گل رخسارۀ خویش
به همان آب و طراوت به رهی بسپاری
❈۴❈
چشم بد دور از آن برگ گل و نرگس مست
که بود با خردش فعل می گلناری
با خیال تو به سر میبرم ایام فراق
نیستم بی تو نه در خواب و نه در بیداری
❈۵❈
هست امیدم که دهد عمر امان تا یابم
از وصال تو به اقبال تو برخورداری
کامنت ها