همام تبریزی:ای خواب که میبینمت از بهر خیالی حیف است که با دیده تو را نیست وصالی
❈۱❈
ای خواب که میبینمت از بهر خیالی
حیف است که با دیده تو را نیست وصالی
از رهگذر خواب توان دید خیالت
در آرزوی خواب شدم همچو خیالی
❈۲❈
راضیست به دیدار خیالی ز جمالت
آن دیده که با روی تواش بود مجالی
در یاد توام روز و شبم فکر تو باشد
یک دم ز تو خالی نشوم در همه حالی
❈۳❈
ای آب حیات از لب من دور چرایی
فریاد که از تشنه دریغ است زلالی
از غم چو هلالی شدهام تا که ندیدم
ز ابروی تو بر چشمهٔ خورشید هلالی
❈۴❈
دل عذر غمت خواهد گوید که مبادا
کز تنگی جایت بود ای دوست ملالی
کی لایق وصل تو بود مثل همامی
عمری گذرانیده به سودای محالی
کامنت ها