همام تبریزی:در غیرتم که با خود همراز و همنشینی در آب عکس خود را زنهار تا نبینی
❈۱❈
در غیرتم که با خود همراز و همنشینی
در آب عکس خود را زنهار تا نبینی
آیینه را نخواهم در صحبتت که زانجا
دانی که تا چه غایت زیبا و نازنینی
❈۲❈
آنگه که دیده باشی رویی بدین ملاحت
از خود به سر نیایی با ما کجا نشینی
زلف تو را نگویم عنبر کادب نباشد
با گرد خاک کویت گویم که عنبرینی
❈۳❈
خورشید پیش رویت آید به سجده گوید
ای صانعی که از گل خورشید آفرینی
هر کاو لب تو دیده انگشت و لب گزیده
حیران حسن رویت صورتگران چینی
❈۴❈
گل کیست تا به رویت نسبت کند همامش
یا مشک تا به مویت گوید که همچنینی
کامنت ها