همام تبریزی:دانی چگونه باشد از دوستان جدایی چون دیدهای که ماند خالی ز روشنایی
❈۱❈
دانی چگونه باشد از دوستان جدایی
چون دیدهای که ماند خالی ز روشنایی
سهل است عاشقان را از جان خود بریدن
لیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی
❈۲❈
در دوستی نباید هرگز خلل ز دوری
گر در میان جانان مهری بود خدایی
هر زر که خالص آید بر یک عیار باشد
صد بار اگر در آتش او را بیازمایی
❈۳❈
ای نور چشم بینا داری فراغت از ما
ما خوش بدین تمنا دائم که زان مایی
گر صحبتت فقیری جوید عجب نباشد
با عشق در نگنجد سلطانی و گدایی
❈۴❈
ما را طمع نباشد پرسیدن و عیادت
از زلف خود نسیمی بفرست اگر نیایی
هر کاو به بوی زلفت جان را نمیسپارد
در جان او نباشد بویی ز آشنایی
❈۵❈
ای چون همام شهری افتاده در کمندت
زین بند کس نیابد تا جاودان رهایی
کامنت ها