همام تبریزی:در شهر بگویید چه فریاد و فغان است آن سرو مگر باز به بازار روان است
❈۱❈
در شهر بگویید چه فریاد و فغان است
آن سرو مگر باز به بازار روان است
قومی بدویدند به نظاره رویش
وان را که قدم سست شد از پی نگران است
❈۲❈
در هر قدمش از همه فریاد برآمد
آهسته که بر ره دل صاحبنظران است
از شاهد اگر میل به آن است شما را
این است جمالی که سراسر همه آن است
❈۳❈
لبها به امیدند که یک بار ببوسند
خاکی که بر او از قدم دوست نشان است
ای دیده در آن شکل و شمایل نظری کن
گر زان که تو را آرزوی دیدن جان است
❈۴❈
رویی و در او چشم جهانی متحیر
زلفی که پریشانی احوال جهان است
چون جان همام است در آن دام گرفتار
گر خاطر پیر است و گر طبع جوان است
کامنت ها