همام تبریزی:بیا بیا که ز هجر آمدم به جان ای دوست بیا که سیر شدم بی تو از جهان ای دوست
❈۱❈
بیا بیا که ز هجر آمدم به جان ای دوست
بیا که سیر شدم بی تو از جهان ای دوست
به کام دشمنم از آرزوی دیدارت
مباش بیخبر از حال دوستان ای دوست
❈۲❈
چو نفخ صور دهد جان به مرده عاشق را
نسیم زلف تو بخشد هزار جان ای دوست
خیال بود مرا کز تو بر توان گشتن
بیازمودم و دیدم نمیتوان ای دوست
❈۳❈
اگر به حسن تو باشند شاهدان بهشت
خوشا تفرج خوبان در آن جهان ای دوست
وگر به جان و جهان صحبتت شود حاصل
هنوز وصل تو باشد به رایگان ای دوست
❈۴❈
چو زیر خاک شوم با خیال رخسارت
ز خاک دیده من روید ارغوان ای دوست
از عاشق تو که دارد امید هشیاری
که شد به بوی تو سر مست جاودان ای دوست
❈۵❈
از عکس روی تو روی زمین شود روشن
شبی که ماه نتابد ز آسمان ای دوست
گهی ز شوق تو خورشید آشکار شود
گهی ز شرم تو زیر زمین نهان ای دوست
❈۶❈
به جای هر سر مویی مرا زبانی نیست
که تا ز زلف تو مویی کنم بیان ای دوست
همام نام تو بسیار میبرد چه کند
ازین سخن نگزیرد دمی زبان ای دوست
کامنت ها