همام تبریزی:بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت با زلف مشک بویت باشد شبم چو رویت
❈۱❈
بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت
با زلف مشک بویت باشد شبم چو رویت
حسن هزار لیلی عشق هزار مجنون
داری وزان زیادت دارم به خاک کویت
❈۲❈
یک سلسله ز مویت دیوانه را تمام است
بهر چه تاب دادی زنجیرهای مویت
با لب بگو که ما را تا چند تشنه داری
ای آب زندگانی دایم روان به جویت
❈۳❈
عمر دراز دانی بهر چه دوست دارم
تا بیشتر نمایم کوشش به جست و جویت
محروم گشت چشمم از دیدنت و لیکن
دارد زبان نصیبی ما را به گفت و گویت
❈۴❈
جان در فراق رویت کی بار تن کشیدی
او را اگر نبودی دایم مدد ز بویت
هر موی بر تن من گر خود شود زبانی
هم در بیان نیاید بعضی ز آرزویت
کامنت ها