همام تبریزی:بنامیزد چنانت آفریدند که پنداری ز جانت آفریدند
❈۱❈
بنامیزد چنانت آفریدند
که پنداری ز جانت آفریدند
نمیدانم ز جان خوشتر چه باشد
که تا گویم که زانت آفریدند
❈۲❈
لبت کاب حیات از وی چکان است
مگر زاب دهانت آفریدند
تماشاگاه جانم را بهشتی
بدان سرو روانت آفریدند
❈۳❈
دهانت با میان هر لحظه گوید
که چون من بینشانت آفریدند
به رویت کی رسد رویم که او را
برای آستانت آفریدند
❈۴❈
قرار عاشقانت برد سحری
که در چشم و زبانت آفریدند
ز زخمت صید دلها چون برد جان
که با تیر و کمانت آفریدند
❈۵❈
همام آن روز میورزید عشقت
که جان عاشقانت آفریدند
کامنت ها