همام تبریزی:به کوی دوست که وهم و خیال ره نبرند مجال کی بود آنجا که عاشقان گذرند
❈۱❈
به کوی دوست که وهم و خیال ره نبرند
مجال کی بود آنجا که عاشقان گذرند
ندیده دیدۀ کس حسن بینهایت او
ز فرق تا به قدم گر چه عارفان نظرند
❈۲❈
چو هست آینه روی دوست حسن صور
برای عکس در آیینهها همینگرند
خیال بین که ز جانان وصال میجویند
خبر دهید به یاران که جمله بیخبرند
❈۳❈
اگر شمال و صبا را روانه گردانم
به آن دیار ره دور او به سر نبرند
بخوان همام دو بیت از حدیث خوش نفسی
که عاشقان سخنش را حیات جان شمرند
❈۴❈
گروه عشق کز اثبات محو در سفرند
به شهر نام و نشان میرسند میگذرند
چو مرغ و ماهی کاندر هوا و آب روند
نشان پی نگذارند از آن که بیاثرند
کامنت ها