همام تبریزی:چشم مستش دوش میدیدم به خواب کرده بود از ناز آغاز عتاب
❈۱❈
چشم مستش دوش میدیدم به خواب
کرده بود از ناز آغاز عتاب
گفت کای مشتاق خوابت میبرد
هل یکون النوم بعدی مستطاب
❈۲❈
شرم بادت آن همه دعوی چه بود
چشم عاشق را بود پروای خواب
هر که در هجران بیاساید دمی
جاودان از دوست ماند در حجاب
❈۳❈
خوابم از بهر خیالت آرزوست
من عتابت را همین دارم جواب
حال ما دور از تو میدانی که چیست
حال چشم بینصیب از آفتاب
❈۴❈
در فراقت آنچه بر ما میرود
اهل دوزخ را نباشد آن عذاب
آب حیوانی و ما در آتشیم
وه که گر بنشانی آن آتش به آب
❈۵❈
بی تو از خوبان نیاساید همام
تشنه کی سیراب گردد از سراب
کامنت ها