همام تبریزی:بوسهای را گر به جان شاید خرید جان بباید داد روز من یزید
❈۱❈
بوسهای را گر به جان شاید خرید
جان بباید داد روز من یزید
یافتن معشوق را چون ممکن است
از وصال امید نتوانم برید
❈۲❈
پای اگر عاجز شود نتوان نشست
گه به پهلو گه به سر خواهم دوید
تا نفس آید نشاید دم زدن
تا رگی جنبد نشاید آرمید
❈۳❈
عاشقان کعبه را در بادیه
ای بسا زحمت که میباید کشید
ساروان را گو سرود آغاز کن
تا در اشتر غیرتی آید پدید
❈۴❈
باز ای مطرب حدیث خوش بساز
خرقه برکن از تن پیر و مرید
ساقیا می ده که مشتاقان هنوز
میزنند از تشنگی هل من مزید
❈۵❈
از شراب جان مستانت همام
جرعهای میخواست خود بویی شنید
کامنت ها