همام تبریزی:چو چشم مست بدان زلف تابدار آید اسیر بند کمندت به اختیار آید
❈۱❈
چو چشم مست بدان زلف تابدار آید
اسیر بند کمندت به اختیار آید
دلی که در شکن زلف بیقرار افتاد
عجب بود که دگر با سر قرار آید
❈۲❈
نظر جدا نکند از کمان ابرویت
اگر ز چشم تو صد تیر بر شکار آید
میان چشم جهانبین خود کنم جایش
اگر ز کوی تو گردی بدین دیار آید
❈۳❈
روم به کوی تو پنهان و غیرتم باشد
بر آن سگی که در آن منزل آشکار آید
برای مهره مقصود پیش چندین خصم
که راست زهره که اندر دهان مار آید
❈۴❈
فتاد کشتی ما در میان غرقابی
که راضیم که یکی تخته با کنار آید
کشم ملامت عشقت به رسم سربازان
به راه عشق سلامت کجا به کار آید
❈۵❈
تو را ندید ملامتگرم وگر بیند
ز گفتههای خود انصاف شرمسار آید
هزار سال به آب حیات و خاک بهشت
بپرورند مگر زین گلی به بار آید
❈۶❈
چو بلبلان به زمستان همام خاموش است
در انتظار مگر بوی نوبهار آید
کامنت ها