همام تبریزی:مرا چو نام لبت بر سر زبان آید ز ذوق آن سخنم آب در دهان آید
❈۱❈
مرا چو نام لبت بر سر زبان آید
ز ذوق آن سخنم آب در دهان آید
در آن نفس که ز رویت حکایتی گویم
ز هر نفس که زنم بوی گلستان آید
❈۲❈
به شرح زلف دراز تو در نمیپیچم
که زان هزار گره بر سر زبان آید
زهی گران که نگردد خراب آن ساعت
که چشم مست تو از خواب سرگران آید
❈۳❈
چو آن دهان نگشایند هیچ تنگ شکر
هزار سال اگر از مصر کاروان آید
اگر به دشت مغیلان گذر کنی روزی
به جای خار گل سرخ و ارغوان آید
❈۴❈
ز ابروی تو نتابم به هیچ وجهی روی
اگر چه بر دل من تیر از آن کمان آید
به جست و جوی تو کارم همی به جان برسید
کسی که طالب جانان بود به جان آید
❈۵❈
کجا رسد به شبستان هر گدا شمعی
که لایق نظر خسرو جهان آید
کامنت ها