همام تبریزی:دلربایی به دلنوازی کن پایها بوس و سرفرازی کن
❈۱❈
دلربایی به دلنوازی کن
پایها بوس و سرفرازی کن
کز تواضع بلندقدر شوی
در نظرها چو ماه بدر شوی
❈۲❈
مه چو در آسمان زیر نشست
بافت از مهر تربیت پیوست
مهرش از نور خلعتی بخشید
ظلمت جرم مه بپوشانید
❈۳❈
بود چون روی هندوان بینور
در جهان شد به نیکویی مشهور
مقبلی را که هست نقد خرد
کرم و مردمی به جان بخرد
❈۴❈
فخر آن کاو رسد به مسکینی
خودشناسی بود نه خودبینی
پای کمتر کسی نهد بر روی
نکند کم نظر ز یک سر موی
❈۵❈
ابلهان سرکشان بیمغزند
لاجرم خاک ره نمیارزند
شاخ کز میوه مایهدار شود
از هوا سر به زیر خاک نهد
❈۶❈
میوه از شاخ چون کنند جدا
باز سر میکند به سوی هوا
گره ز معنی تو مایهدار شوی
همچو آن شاخ پر ز بار شوی
❈۷❈
به تواضع سری فرود آری
به کرم خاطری نگه داری
ور نصیبی نداری از معنی
او ز تکبر همیکنی دعوی
❈۸❈
شاخ بیبرگ و میوهات خوانم
سرکش و بیمروت دانم
دوست نام آزمودهایم بسی
همه یارند و بار نیست کسی
❈۹❈
هریکی را تو دوست پنداری
دشمن است او چو پرده برداری
یار بیمهر جسم بیجان است
مرده کش در جهان فراوان است
❈۱۰❈
وان که او یار مهربان یابد
از آدمی در جهان نشان یابد
بندگی چیست توبهکار شدن
ز آرزوها و مرد کار شدن
❈۱۱❈
بندگی نیست جسم پروردن
چون بهایم به خفتن و خوردن
بندهای کاو مطیع فرمان است
ایمن از زخم تیغ سلطان است
❈۱۲❈
بنده آن کس بود که همچو قلم
باشد او را یکی زبان و قدم
مرد صحبت کسیست کز سخنش
ذوق دلها بود ز انجمنش
❈۱۳❈
تلخگویان ترش پیشانی
در مجالس کنند ویرانی
هرکه را زهد با گرانجانیست
او نه رحمانی است شیطانیست
❈۱۴❈
ناخوشان را ز اهل حق مشمار
مجلس شاه و جغد و بوتیمار
هرکه چون طوطی سخندان است
یا چو بلبل هزار دستان است
❈۱۵❈
یا چو طاووس دلنواز بود
با هنرمند همچو باز بود
لایق چشم و گوش شاه آید
یا سر دست شاه را شاید
کامنت ها