حسینی:چون مسافر گشتی اندر راه دین صدق باشد مرکب و رهبر یقین
❈۱❈
چون مسافر گشتی اندر راه دین
صدق باشد مرکب و رهبر یقین
باز کن چشم خرد را پیش و پس
عقل فرزانه تورا استاد بس
❈۲❈
نفی کن اثبات هر موجود را
تا بدانی هستی معبود را
چون یقین شد کافر نیند خداست
ذات پاکش را مگو چون و چراست
❈۳❈
حضرت او برتر از حد و مثال
درنگنجد صورت و وهم و خیال
بی بدایت بوده ذات او نخست
بینهایت همچنان باشد درست
❈۴❈
وصف خود کرد و بدان موصوف شد
نام خود کرد و بدان معروف شد
او بخود هست و همه هستی از اوست
نیست آمد هرچه آمد جمله اوست
❈۵❈
ذات او را نیست نقصان و زوال
نی سکون و نی تحرک را مجال
در کمال لایزالی کاملست
بی جهت هرجا که جوئی حاصلست
❈۶❈
در دو عالم هیچکس همتاش نیست
همچو عالم پستی و بالاش نیست
دانش عامی ندارد زین گذر
اهل صورت را تمامست این قدر
❈۷❈
رهروان کز ملک معنی آگهند
کشتگان خنجر الا الله اند
از دو کون آزاد و از خود بی نشان
در فنای کل شده دامن کشان
❈۸❈
محو بینند آنچه غیر حق بود
نیستی شان زین سبب مطلق بود
هرچه باشد از نهایتها که هست
جمله را در نور حق یابند و بس
❈۹❈
از فنای خویشتن یکتا شده
جمله در حق هم بحق بینا شده
چون رسد آنجا همه گردد مراد
دور از این معنی حلول و اتحاد
❈۱۰❈
هوشیار و مست و گویا و خموش
گاه جمله چشم و گاهی جمله گوش
نور حق در سر او پیدا شده
او ز سر خویشتن یکتا شده
❈۱۱❈
هرکه او از بند خود آزاد نیست
دار ملک وحدتش آبادنیست
سر توحید آن زمان گردد عیان
کز قفس یابد رهائی مرغ جان
❈۱۲❈
بگذرد از گلخن طبع و حواس
نی خیال و وهم بیند نی قیاس
نفس رعنا را ببرد دست و پای
عقل دور اندیش را ماند بجای
❈۱۳❈
هر دو عالم با همه شادی و غم
غرقه گرداند بدریای عدم
چون بیاسود از گرامی مرکبش
در بر معشوق خود باداش و بس
❈۱۴❈
تا بدانی هر که رفت آنجا رسید
با کسی کاو دیدۀ دارد پدید
ای بسی دانا که گفت این سر گذشت
سر فرو آورد و حیران درگذشت
کامنت ها