حسینی:عاشقی در موج دریائی فتاد عاقلی از ساحلش آواز داد
❈۱❈
عاشقی در موج دریائی فتاد
عاقلی از ساحلش آواز داد
گفتش ای مسکین برون آرم تو را
یا چنین سرگشته بگذارم تو را
❈۲❈
پاسخش این داد کای روشن روان
گر ز من پرسی نه این دانم نه آن
بر مراد خود نخواهم یک نفس
زانکه مقصودم مراد اوست بس
❈۳❈
چون ز حق کردی رضای خ ود طلب
حکم او راهم رضاده روز و شب
گر رضای خویش میخواهی خطاست
چون تو راضی گشتی او راهم رضاست
❈۴❈
زهر ناکامی همی خور بی گله
هرگدائی را کجا این حوصله
در طریقت منزل اعلاست این
منتهای جاهدوافیناست این
❈۵❈
چون نسیم این چمن پیدا شود
بلبل جان در قفس گویا شود
سالک از اول نه بشناسد مقام
انس او با طاعت و ذکر مدام
❈۶❈
آنکه صاحب حال باشد نام او
با صفات حق بود آرام او
وانکه او را انس با نام خداست
بحر تمکین است و غواص فناست
کامنت ها