حسینی:هان حسینی این همه سودا چراست بر سر بازارت این غوغا چراست
❈۱❈
هان حسینی این همه سودا چراست
بر سر بازارت این غوغا چراست
بشکن این گوهر که مقدارش نماند
در دو عالم یک خریدارش نماند
❈۲❈
مرغ زیرک باش بشکن دام را
خاک ره بر سر فکن ایام را
آتش انگیز است هر بادی که هست
بر گذر زین محنت آبادی که هست
❈۳❈
جای غولست این سرای پر نهیب
مردمی خواهی از این مردم مکیب
این سگ نفست چو روبه پرفنست
خواب خرگوشت دهد این روشنست
❈۴❈
چون تک آهو نداری در نبرد
ای دهان بسته در این صحرا مگرد
بیشه پر شیر است از آن پرهیز کن
چون پلنگان سوی صحراخیز کن
❈۵❈
ای غریب خسته درتابی هنوز
کاروان بگذشت و در خوابی هنوز
آدمی خوار است چرخ خیره گرد
تا نگردی غافل ای داننده مرد
❈۶❈
با که کرد این چرخ سرگردان وفا
این طمع خامست و این دانش خطا
یک قدح بی رنج مخموری کراست
هر گلی را زخم خاری در قفاست
❈۷❈
این نمایشها بروی روزگار
میتوان دیدن بچشم اعتبار
با چنین گردنده حالاتی که هست
دیده بردوز از خیالاتی که هست
❈۸❈
بی تصرف باش در راه یقین
هرکه بد باشد تو او را نیک بین
درد اگر قسم تو آید نوش کن
صافش انگار این سخن در گوش کن
کامنت ها