اقبال لاهوری:ای فراهم کرده از شیران خراج گشتهای روبه مزاج از احتیاج
❈۱❈
ای فراهم کرده از شیران خراج
گشتهای روبه مزاج از احتیاج
خستگی های تو از ناداری است
اصل درد تو همین بیماری است
❈۲❈
میرباید رفعت از فکر بلند
میکشد شمع خیال ارجمند
از خم هستی می گلفام گیر
نقد خود از کیسهٔ ایام گیر
❈۳❈
خود فرود آ از شتر مثل عمر
الحذر از منت غیر الحذر
تابکی دریوزهٔ منصب کنی
صورت طفلان ز نی مرکب کنی
❈۴❈
فطرتی کو بر فلک بندد نظر
پست می گردد ز احسان دگر
از سؤال ، افلاس گردد خوار تر
از گدائی گدیه گر نادار تر
❈۵❈
از سؤال آشفته اجزای خودی
بی تجلی نخل سینای خودی
مشت خاک خویش را از هم مپاش
مثل مه رزق خود از پهلو تراش
❈۶❈
گرچه باشی تنگ روز و تنگ بخت
در ره سیل بلا افکنده رخت
رزق خویش از نعمت دیگر مجو
موج آب از چشمه ی خاور مجو
❈۷❈
تا نباشی پیش پیغمبر خجل
روز فردائی که باشد جان گسل
ماه را روزی رسد از خوان مهر
داغ بر دل دارد از احسان مهر
❈۸❈
همت از حق خواه و با گردون ستیز
آبروی ملت بیضا مریز
آنکه خاشاک بتان از کعبه رفت
مرد کاسب را «حبیب الله» گفت
❈۹❈
وای بر منت پذیر خوان غیر
گردنش خم گشته ی احسان غیر
خویش را از برق لطف غیر سوخت
با پشیزی مایه ی غیرت فروخت
❈۱۰❈
ای خنک آن تشنه کاندر آفتاب
می نخواهد از خضر یک جام آب
تر جبین از خجلت سائل نشد
شکل آدم ماند و مشت گل نشد
❈۱۱❈
زیر گردون آن جوان ارجمند
می رود مثل صنوبر سر بلند
در تهی دستی شود خود دار تر
بخت او خوابیده ، او بیدار تر
❈۱۲❈
قلزم زنبیل سیل آتش است
گر ز دست خود رسد شبنم ، خوشست
چون حباب از غیرت مردانه باش
هم به بحر اندر نگون پیمانه باش
کامنت ها