اقبال لاهوری:ذات حق را نیست این عالم حجاب غوطه را حایل نگردد نقش آب
❈۱❈
ذات حق را نیست این عالم حجاب
غوطه را حایل نگردد نقش آب
زادن اندر عالمی دیگر خوش است
تا شباب دیگری آید بدست
❈۲❈
حق ورای مرگ و عین زندگی است
بنده چون میرد نمیداند که چیست
گرچه ما مرغان بی بال و پریم
از خدا در علم مرگ افزون تریم
❈۳❈
وقت؟ شیرینی به زهر آمیخته
رحمت عامی به قهر آمیخته
خالی از قهرش نبینی شهر و دشت
رحمت او اینکه گوئی در گذشت
❈۴❈
کافری مرگست ای روشن نهاد
کی سزد با مرده غازی را جهاد
مرد مؤمن زنده و با خود به جنگ
بر خود افتد همچو بر آهو پلنگ
❈۵❈
کافر بیدار دل پیش صنم
به ز دینداری که خفت اندر حرم
چشم کورست اینکه بیند نا صواب
هیچگه شب را نبیند آفتاب
❈۶❈
صحبت گل دانه را سازد درخت
آدمی از صحبت گل تیره بخت
دانه از گل می پذیرد پیچ و تاب
تا کند صید شعاع آفتاب
❈۷❈
من بگل گفتم بگو ای سینه چاک
چون بگیری رنگ و بو از باد و خاک؟
گفت گل ای هوشمند رفته هوش
چون پیامی گیری از برق خموش؟
❈۸❈
جان به تن ما را ز جذب این و آن
جذب تو پیدا و جذب ما نهان
کامنت ها