اقبال لاهوری:ترسم که تو میرانی زورق به سراب اندر زادی به حجاب اندر میری به حجاب اندر
❈۱❈
ترسم که تو میرانی زورق به سراب اندر
زادی به حجاب اندر میری به حجاب اندر
چون سرمه رازی را از دیده فروشستم
تقدیر امم دیدم پنهان بکتاب اندر
❈۲❈
بر کشت و خیابان پیچ بر کوه و بیابان پیچ
برقی که بخود پیچد میرد به سحاب اندر
با مغربیان بودم پر جستم و کم دیدم
مردی که مقاماتش ناید بحساب اندر
❈۳❈
بی درد جهانگیری آن قرب میسر نیست
گلشن بگریبان کش ای بو بگلاب اندر
ای زاهد ظاهر بین گیرم که خودی فانی است
لیکن تو نمی بینی طوفان به حباب اندر
❈۴❈
این صوت دلاویزی از زخمهٔ مطرب نیست
مهجور جنان حوری نالد به رباب اندر
کامنت ها