اقبال لاهوری:مشت خاکی کار خود را برده پیش در تماشای تجلی های خویش
❈۱❈
مشت خاکی کار خود را برده پیش
در تماشای تجلی های خویش
یا من افتادم بدام هست و بود
یا بدام من اسیر آمد وجود
❈۲❈
اندرین نیلی تتق چاک از من است
من ز افلاکم که افلاک از من است
یا ضمیرم را فلک در بر گرفت
یا ضمیر من فلک را در گرفت
❈۳❈
اندرونست این که بیرون است چیست؟
آنچه می بیند نگه چون است چیست؟
پر زنم بر آسمانی دیگری
پیش خود بینم جهانی دیگری
❈۴❈
عالمی با کوه و دشت و بحر و بر
عالمی از خاک ما دیرینه تر
عالمی از ابرکی بالیده ئی
دستبرد آدمی نادیده ئی
❈۵❈
نقشها نابسته بر لوح وجود
خرده گیر فطرت آنجا کس نبود
من به رومی گفتم این صحرا خوش است
در کهستان شورش دریا خوش است
❈۶❈
من نیابم از حیات اینجا نشان
از کجا می آید آواز اذان
گفت رومی این مقام اولیاست
آشنا این خاکدان با خاک ماست
❈۷❈
بوالبشر چون رخت از فردوس بست
یک دو روزی اندرین عالم نشست
این فضاها سوز آهش دیده است
ناله های صبحگاهش دیده است
❈۸❈
زائران این مقام ارجمند
پاک مردان از مقامات بلند
پاک مردان چون فضیل و بوسعید
عارفان مثل جنید و با یزید
❈۹❈
خیز تا ما را نماز آید بدست
یک دو دم سوز و گداز آید بدست
رفتم و دیدم دو مرد اندر قیام
مقتدی تاتار و افغانی امام
❈۱۰❈
پیر رومی هر زمان اندر حضور
طلعتش بر تافت از ذوق و سرور
گفت «مشرق زین دو کس بهتر نزاد
ناخن شان عقده های ما گشود
❈۱۱❈
سید السادات مولانا جمال
زنده از گفتار او سنگ و سفال
ترک سالار آن حلیم دردمند
فکر او مثل مقام او بلند
❈۱۲❈
با چنین مردان دو رکعت طاعت است
ورنه آن کاری که مزدش جنت است»
قرأت آن پیر مرد سخت کوش
سوره والنجم و آن دشت خموش
❈۱۳❈
قرأتی کز وی خلیل آید به وجد
روح پاک جبرئیل آید به وجد
دل ازو در سینه گردد ناصبور
شور الا الله خیزد از قبور
❈۱۴❈
اضطراب شعله بخشد دود را
سوز و مستی میدهد داؤد را
آشکارا هر غیاب از قرأتش
بی حجاب ام الکتاب از قرأتش
❈۱۵❈
من ز جا بر خاستم بعد از نماز
دست او بوسیدم از راه نیاز
گفت رومی «ذرهٔ گردون نورد
در دل او یک جهان سوز و درد
❈۱۶❈
چشم جز بر خویشتن نگشاده ئی
دل بکس ناداده ئی آزاده ئی
تند سیر اندر فراخای وجود
من ز شوخی گویم او را زنده رود»
❈۱۷❈
افغانی
زنده رود از خاکدان ما بگوی
از زمین و آسمان ما بگوی
خاکی و چون قدسیان روشن بصر
❈۱۸❈
از مسلمانان بده ما را خبر
زنده رود
در ضمیر ملت گیتی شکن
دیده ام آویزش دین و وطن
❈۱۹❈
روح در تن مرده از ضعف یقین
ناامید از قوت دین مبین
ترک و ایران و عرب مست فرنگ
هر کسی را در گلو شست فرنگ
❈۲۰❈
مشرق از سلطانی مغرب خراب
اشتراک از دین و ملت برده تاب
افغانی
کامنت ها