اقبال لاهوری:منزل و مقصود قرآن دیگر است رسم و آئین مسلمان دیگر است
❈۱❈
منزل و مقصود قرآن دیگر است
رسم و آئین مسلمان دیگر است
در دل او آتش سوزنده نیست
مصطفی در سینه او زنده نیست
❈۲❈
بنده مؤمن ز قرآن بر نخورد
در ایاغ او نه می دیدم نه درد
خود طلسم قیصر و کسری شکست
خود سر تخت ملوکیت نشست
❈۳❈
تا نهال سلطنت قوت گرفت
دین او نقش از ملوکیت گرفت
از ملوکیت نگه گردد دگر
عقل و هوش و رسم و ره گردد دگر
❈۴❈
تو که طرح دیگری انداختی
دل ز دستور کهن پرداختی
همچو ما اسلامیان اندر جهان
قیصریت را شکستی استخوان
❈۵❈
تا بر افروزی چراغی در ضمیر
عبرتی از سر گذشت ما بگیر
پای خود محکم گذار اندر نبرد
گرد این لات و هبل دیگر مگرد
❈۶❈
ملتی می خواهد این دنیای پیر
آنکه باشد هم بشیر و هم نذیر
باز می آئی سوی اقوام شرق
بسته ایام تو با ایام شرق
❈۷❈
تو بجان افکنده ئی سوزی دگر
در ضمیر تو شب و روزی دگر
کهنه شد افرنگ را آئین و دین
سوی آن دیر کهن دیگر مبین
❈۸❈
کرده ئی کار خداوندان تمام
بگذر از لا جانب الا خرام
در گذر از لا اگر جوینده ئی
تا ره اثبات گیری زنده ئی
❈۹❈
ای که می خواهی نظام عالمی
جسته ئی او را اساس محکمی؟
داستان کهنه شستی باب باب
فکر را روشن کن از ام الکتاب
❈۱۰❈
با سیه فامان ید بیضا که داد
مژدهٔ لا قیصر و کسری که داد
در گذر از جلوه های رنگ رنگ
خویش را دریاب از ترک فرنگ
❈۱۱❈
گر ز مکر غربیان باشی خبیر
روبهی بگذار و شیری پیشه گیر
چیست روباهی تلاش ساز و برگ
شیر مولا جوید آزادی و مرگ
❈۱۲❈
جز به قرآن ضیغمی روباهی است
فقر قرآن اصل شاهنشاهی است
فقر قرآن اختلاط ذکر و فکر
فکر را کامل ندیدم جز به ذکر
❈۱۳❈
ذکر ذوق و شوق را دادن ادب
کار جان است این ، کار کام و لب
خیزد از وی شعله های سینه سوز
با مزاج تو نمی سازد هنوز
❈۱۴❈
ای شهید شاهد رعنای فکر
با تو گویم از تجلی های فکر
چیست قرآن؟ خواجه را پیغام مرگ
دستگیر بندهٔ بی ساز و برگ
❈۱۵❈
هیچ خیر از مردک زرکش مجو،
«لن تنالوا البر حتی تنفقوا»
از ربا آخر چه می زاید فتن
کش نداند لذت قرض حسن
❈۱۶❈
از ربا جان تیره دل چون خشت و سنگ
آدمی درنده بی دندان و چنگ
رزق خود را از زمین بردن رواست
این متاع بنده و ملک خداست
❈۱۷❈
بندهٔ مؤمن امین ، حق مالک است
غیر حق هر شی که بینی هالک است
رایت حق از ملوک آمد نگون
قریه ها از دخل شان خوار و زبون
❈۱۸❈
آب و نان ماست از یک مائده
دودهٔ آدم «کنفس واحده»
نقش قرآن تا درین عالم نشست
نقشهای کاهن و پایا شکست
❈۱۹❈
فاش گویم آنچه در دل مضمر است
این کتابی نیست چیزی دیگر است
چون بجان در رفت جان دیگر شود
جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
❈۲۰❈
مثل حق پنهان و هم پیداست این
زنده و پاینده و گویاست این
اندرو تقدیر های غرب و شرق
سرعت اندیشه پیدا کن چو برق
❈۲۱❈
با مسلمان گفت جان بر کف بنه
هر چه از حاجت فزون داری بده
آفریدی شرع و آئینی دگر
اندکی با نور قرآنش نگر
❈۲۲❈
از بم و زیر حیات آگه شوی
هم ز تقدیر حیات آگه شوی
محفل ما بی می و بی ساقی است
ساز قرآن را نواها باقی است
❈۲۳❈
زخمهٔ ما بی اثر افتد اگر
آسمان دارد هزاران زخمه ور
ذکر حق از امتان آمد غنی
از زمان و از مکان آمد غنی
❈۲۴❈
ذکر حق از ذکر هر ذاکر جداست
احتیاج روم و شام او را کجاست
حق اگر از پیش ما برداردش
پیش قومی دیگری بگذاردش
❈۲۵❈
از مسلمان دیده ام تقلید و ظن
هر زمان جانم بلرزد در بدن
ترسم از روزی که محرومش کنند
آتش خود بر دل دیگر زنند
❈۲۶❈
پیر رومی به زنده رود می گوید که شعری بیار
پیر رومی آن سراپا جذب و درد
این سخن دانم که با جانش چه کرد
از درون آهی جگر دوزی کشید
❈۲۷❈
اشک او رنگین تر از خون شهید
آنکه تیرش جز دل مردان نسفت
سوی افغانی نگاهی کرد و گفت
«دل بخون مثل شفق باید زدن
❈۲۸❈
دست در فتراک حق باید زدن
جان ز امید است چون جوئی روان
ترک امید است مرگ جاودان»
باز در من دید و گفت ای زنده رود
❈۲۹❈
با دو بیتی آتش افکن در وجود
ناقهٔ ما خسته و محمل گران
تلخ تر باید نوای ساربان
امتحان پاک مردان از بلاست
❈۳۰❈
تشنگان را تشنه تر کردن رواست
در گذر مثل کلیم از رود نیل
سوی آتش گام زن مثل خلیل
نغمهٔ مردی که دارد بوی دوست
❈۳۱❈
ملتی را میبرد تا کوی دوست»
کامنت ها