اقبال لاهوری:در میان ما و نور آفتاب از فضای تو بتو چندین حجاب
❈۱❈
در میان ما و نور آفتاب
از فضای تو بتو چندین حجاب
پیش ما صد پرده را آویختند
جلوه های آتشین را بیختند
❈۲❈
تا ز کم سوزی شود دل سوز تر
سازگار آید بشاخ و برگ و بر
از تب او در عروق لاله خون
آب جو از رقص او سیماب گون
❈۳❈
همچنان از خاک خیزد جان پاک
سوی بی سوئی گریزد جان پاک
در ره او مرگ و حشر و نشر و مرگ
جز تب و تابی ندارد ساز و برگ
❈۴❈
در فضائی صد سپهر نیلگون
غوطه پیهم خورده باز آید برون
خود حریم خویش و ابراهیم خویش
چون ذبیح الله در تسلیم خویش
❈۵❈
پیش او نه آسمان نه خیبر است
ضربت او از مقام حیدر است
این ستیز دمبدم پاکش کند
محکم و سیار و چالاکش کند
❈۶❈
می کند پرواز در پهنای نور
مخلبش گیرندهٔ جبریل و حور
تاز «ما زاغ البصر» گیرد نصیب
بر مقام «عبده» گردد رقیب
❈۷❈
از مقام خود نمیدانم کجاست
این قدر دانم که از یاران جداست
اندرونم جنگ بی خیل و سپه
بیند آنکو همچو من دارد نگه
❈۸❈
بیخبر مردان ز رزم کفر و دین
جان من تنها چو زین العابدین
از مقام و راه کس آگاه نیست
جز نوای من چراغ راه نیست
❈۹❈
غرق دریا طفلک و برنا و پیر
جان بساحل برده یک مرد فقیر
بر کشیدم پرده های این وثاق
ترسم از وصل و بنالم از فراق
❈۱۰❈
وصل ار پایان شوق است الحذر
ای خنک آه و فغان بی اثر
راهرو از جاده کم گیرد سراغ
گر بجانش سازگار آید فراغ
❈۱۱❈
آن دلی دارم که از ذوق نظر
هر زمان خواهد جهانی تازه تر
رومی از احوال جان من خبیر
گفت «می خواهی دگر عالم بگیر!
❈۱۲❈
عشق شاطر ، ما بدستش مهره ایم
پیش بنگر در سواد زهره ایم»
عالمی از آب و خاک او را قوام
چون حرم اندر غلاف مشک فام
❈۱۳❈
با نگاه پرده سوز و پرده در
از درون میغ و ماغ او گذر
اندرو بینی خدایان کهن
می شناسم من همه را تن بتن
❈۱۴❈
بعل و مردوخ و یعوق و نسروفسر
رم خن و لات و منات و عسروغسر
بر قیام خویش می آرد دلیل
از مزاج این زمان بی خلیل»
کامنت ها