اقبال لاهوری:آن هوای تند و آن شبگون سحاب برق اندر ظلمتش گم کرده تاب
❈۱❈
آن هوای تند و آن شبگون سحاب
برق اندر ظلمتش گم کرده تاب
قلزمی اندر هوا آویخته
چاک دامان و گهر کم ریخته
❈۲❈
ساحلش ناپید و موجش گرم خیز
گرم خیز و با هواها کم ستیز
رومی و من اندر آن دریای قیر
چون خیال اندر شبستان ضمیر
❈۳❈
او سفر ها دیده و من نو سفر
در دو چشمم ناصبور آمد نظر
هر زمان گفتم نگاهم نارساست
آن دگر عالم نمی بینم کجاست
❈۴❈
تا نشان کوهسار آمد پدید
جویبار و مرغزار آمد پدید
کوه و صحرا صد بهار اندر کنار
مشکبار آمد نسیم از کوهسار
❈۵❈
نغمه های طایران هم نفس
چشمه زار و سبزه های نیم رس
تن ز فیض آن هوا پاینده تر
جان پاک اندر بدن بیننده تر
❈۶❈
از سر که پاره ئی کردم نظر
خرم آن کوه و کمر آن دشت و در
وادی خوش بی نشیب و بی فراز
آب خضر آرد بخاک او نیاز
❈۷❈
اندرین وادی خدایان کهن
آن خدای مصر و این رب الیمن
آن ز ارباب عرب این از عراق
این اله الوصل و آن رب الفراق
❈۸❈
این ز نسل مهر و داماد قمر
آن به زوج مشتری دارد نظر
انم یکی در دست او تیغ دو رو
وان دگر پیچیده ماری در گلو
❈۹❈
هر یکی ترسنده از ذکر جمیل
هر یکی آزرده از ضرب خلیل
گفت مردوخ آدم از یزدان گریخت
از کلیسا و حرم نالان گریخت
❈۱۰❈
تا بیفزاید به ادراک و نظر
سوی عهد رفته باز آید نگر
می برد لذت ز آثار کهن
از تجلی های ما دارد سخن
❈۱۱❈
روزگار افسانهٔ دیگر گشاد
می وزد زان خاکدان باد مراد
بعل از فرط طرب خوش میسرود
بر خدایان رازهای ما گشود
کامنت ها