اقبال لاهوری:آدم این نیلی تتق را بر درید آنسوی گردون خدائی را ندید
❈۱❈
آدم این نیلی تتق را بر درید
آنسوی گردون خدائی را ندید
در دل آدم به جز افکار چیست
همچو موج این سر کشید و آن رمید
❈۲❈
جانش از محسوس می گیرد قرار
بو که عهد رفته باز آید پدید
زنده باد افرنگی مشرق شناس
آنکه ما را از لحد بیرون کشید
❈۳❈
ای خدایان کهن وقت است وقت
در نگر آن حلقهٔ وحدت شکست
آل ابراهیم بی ذوق الست
صحبتش پاشیده جامش ریز ریز
❈۴❈
آنکه بود از بادهٔ جبریل مست
مرد حر افتاد در بند جهات
با وطن پیوست و از یزدان گسست
خون او سرد از شکوه دیریان
❈۵❈
لاجرم پیر حرم زنار بست
ای خدایان کهن وقت است وقت
در جهان باز آمد ایام طرب
دین هزیمت خورده از ملک و نسب
❈۶❈
از چراغ مصطفی اندیشه چیست
زانکه او را پف زند صد بولهب
گرچه می آید صدای لااله
آنچه از دل رفت کی ماند به لب
❈۷❈
اهرمن را زنده کرد افسون غرب
روز یزدان زرد رو از بیم شب
ای خدایان کهن وقت است وقت
بند دین از گردنش باید گشود
❈۸❈
بندهٔ ما بندهٔ آزاد بود
تا صلوت او را گران آید همی
رکعتی خواهیم و آن هم بی سجود
جذبه ها از نغمه می گردد بلند
❈۹❈
پس چه لذت در نماز بی سرود
از خداوندی که غیب او را سزد
خوشتر آن دیوی که آید در شهود
ای خدایان کهن وقت است وقت
کامنت ها