اقبال لاهوری:پیر روم آن صاحب «ذکر جمیل» ضرب او را سطوت ضرب خلیل
❈۱❈
پیر روم آن صاحب «ذکر جمیل»
ضرب او را سطوت ضرب خلیل
این غزل در عالم مستی سرود
هر خدای کهنه آمد در سجود
❈۲❈
غزل
«باز بر رفته و آینده نظر باید کرد
هله بر خیز که اندیشه دگر باید کرد
عشق بر ناقهٔ ایام کشد محمل خویش
❈۳❈
عاشقی راحله از شام و سحر باید کرد
پیر ما گفت جهان بر روشی محکم نیست
از خوش و ناخوش او قطع نظر باید کرد
تو اگر ترک جهان کرده سر او داری
❈۴❈
پس نخستین ز سر خویش گذر باید کرد
گفتمش در دل من لات و منات است بسی
گفت این بتکده را زیر و زبر باید کرد»
باز با من گفت «بر خیز ای پسر
❈۵❈
جز بدامانم میاویز ای پسر
آن کهستان آن جبال بی کلیم
آنکه از برف است چون انبار سیم
در پس او قلزم الماس گون
❈۶❈
آشکارا تر درونش از برون
نی بموج و نی به سیل او را خلل
در مزاج او سکون لم یزل
این مقام سر کشان زور مست
❈۷❈
منکران غایب و حاضر پرست
آن یکی از شرق و آن دیگر ز غرب
هر دو با مردان حق در حرب و ضرب
آن یکی بر گردنش چوب کلیم
❈۸❈
وان دگر از تیغ درویشی دو نیم
هر دو فرعون این صغیر و آن کبیر
هر دو در آغوش دریا تشنه میر
هر کسی با تلخی مرگ آشناست
❈۹❈
مرگ جباران ز آیات خداست
درپی من پا بنه از کس مترس
دست در دستم بده از کس مترس
سینهٔ دریا چو موسی بر درم
❈۱۰❈
من ترا اندر ضمیر او برم»
بحر بر ما سینهٔ خود را گشود
یا هوا بود و چو آبی وانمود
قعر او یک وادی بیرنگ و بو
❈۱۱❈
وادی تاریکی او تو به تو
پیر رومی سورهٔ طه سرود
زیر دریا ماهتاب آمد فرود
کوههای شسته و عریان و سرد
❈۱۲❈
اندر آن سر گشته و حیران دو مرد
سوی رومی یک نظر نگریستند
باز سوی یکدگر نگریستند
گفت فرعون این سحر این جوی نور
❈۱۳❈
از کجا این صبح و این نور و ظهور
رومی
هر چه پنهان است ازو پیداستی
اصل این نور از یدبیضاستی
❈۱۴❈
فرعون
آه نقد عقل و دین در باختم
دیدم و این نور را نشناختم
ای جهانداران سوی من بنگرید
❈۱۵❈
ای زیانکاران سوی من بنگرید
وای قومی از هوس گردیده کور
می برد لعل و گهر از خاک گور
پیکری کو در عجایب خانه ایست
❈۱۶❈
بر لب خاموش او افسانه ایست
از ملوکیت خبرها می دهد
کور چشمان را نظرها می دهد
چیست تقدیر ملوکیت ، شقاق
❈۱۷❈
محکمی جستن ز تدبیر نفاق
از بد آموزی زبون تقدیر ملک
باطل و آشفته تر تدبیر ملک
باز اگر بینم کلیم الله را
❈۱۸❈
خواهم از وی یک دل آگاه را
رومی
حاکمی بی نور جان خام است خام
بی یدبیضا ملوکیت حرام
❈۱۹❈
حاکمی از ضعف محکومان قویست
بیخش از حرمان محرومان قویست
تاج از باج است و از تسلیم باج
مرد اگر سنگ است میگردد زجاج
❈۲۰❈
فوج و زندان و سلاسل رهزنی است
اوست حاکم کز چنین سامان غنی است
ذوالخرطوم
مقصد قوم فرنگ آمد بلند
❈۲۱❈
از پی لعل و گهر گوری نکند
سر گذشت مصر و فرعون و کلیم
می توان دیدن ز آثار قدیم
علم و حکمت کشف اسرار است و بس
❈۲۲❈
حکمت بی جستجو خوار است و بس
فرعون
قبر ما را علم و حکمت بر گشود
لیکن اندر تربت مهدی چه بود
کامنت ها