اقبال لاهوری:پیر مردی ریش او مانند برف سالها در علم و حکمت کرده صرف
❈۱❈
پیر مردی ریش او مانند برف
سالها در علم و حکمت کرده صرف
تیز بین مانند دانایان غرب
کسوتش چون پیر ترسایان غرب
❈۲❈
دیر سال و قامتش بالا چو سرو
طلعتش تابنده چون ترکان مرو
آشنای رسم و راه هر طریق
آشکار از چشم او فکر عمیق
❈۳❈
آدمی را دید و چون گل بر شکفت
در زبان طوسی و خیام گفت
«پیکر گل آن اسیر چند و چون
از مقام تحت و فوق آمد برون
❈۴❈
خاک را پرواز بی طیاره داد
ثابتان را جوهر سیاره داد»
نطق و ادراکش روان چون آب جو
محو حیرت بودم از گفتار او
❈۵❈
این همه خوابست یا افسونگری
بر لب مریخیان حرف دری
گفت «بود اندر زمان مصطفی
مردی از مریخیان با صفا
❈۶❈
بر جهان چشم جهان بین را گشاد
دل به سیر خطه آدم نهاد
پر گشود اندر فضا های وجود
تا به صحرای حجاز آمد فرود
❈۷❈
آنچه دید از مشرق و مغرب نوشت
نقش او رنگین تر از باغ بهشت
بوده ام من هم به ایران و فرنگ
گشته ام در ملک نیل و رود گنگ
❈۸❈
دیده ام امریک و هم ژاپون و چین
بهر تحقیق فلزات زمین
از شب و روز زمین دارم خبر
کرده ام اندر بر و بحرش سفر
❈۹❈
پیش ما هنگامه های آدم است
گرچه او از کار ما نامحرم است»
رومی
من ز افلاکم رفیق من ز خاک
❈۱۰❈
سر خوش و نا خورده از رگهای تاک
مرد بی پروا و نامش زنده رود
مستی او از تماشای وجود
ما که در شهر شما افتاد ایم
❈۱۱❈
در جهان و از جهان آزاده ایم
در تلاش جلوه های نو بنو
یک زمان ما را رفیق راه شو
حکیم مریخی
❈۱۲❈
این نواح مرغدین برخیاست
بر خیا نام ابوآلابای ماست
فرز مرز ، آن آمر کردار زشت
رفت پیش برخیا اندر بهشت
❈۱۳❈
گفت «تو اینجا چسان آسوده ئی
عمرها محکوم یزدان بوده ئی
از مقام تو نکوتر عالمی است
پیش او جنت بهار یکدمی است
❈۱۴❈
آن جهان از هر جهان بالاتر است
آن جهان از لامکان بالاتر است
نیست یزدان را از آن عالم خبر
من ندیدم عالمی آزاد تر
❈۱۵❈
نی خدائی در نظام او دخیل
نی کتاب و نی رسول و جبرئیل
نی طوافی ، نی سجودی اندرو
نی دعائی نی درودی اندرو»
❈۱۶❈
برخیا گفت« ای فسون پرداز خیز،
نقش خود را اندر آن عالم بریز»
تا ابوآلابا فریب او نخورد
حق جهانی دیگری با ما سپرد
❈۱۷❈
اندرین ملک خدا دادی گذر
مرغدین و رسم و آئینش نگر
کامنت ها