اقبال لاهوری:آنچه دیدم می نگنجد در بیان تن ز سهمش بیخبر گردد ز جان
❈۱❈
آنچه دیدم می نگنجد در بیان
تن ز سهمش بیخبر گردد ز جان
من چه دیدم قلزمی دیدم ز خون
قلزمی ، طوفان برون ، طوفان درون
❈۲❈
در هوا ماران چو در قلزم نهنگ
کفچه شبگون بال و پر سیماب رنگ
موجها درنده مانند پلنگ
از نهیبش مرده بر ساحل نهنگ
❈۳❈
بحر ساحل را امان یک دم نداد
هر زمان که پاره ئی در خون فتاد
موج خون با موج خون اندر ستیز
درمیانش زورقی در افت و خیز
❈۴❈
اندر آن زورق دو مرد زرد روی
زرد رو عریان بدن آشفته موی
کامنت ها