اقبال لاهوری:در گذشتم از حد این کائنات پا نهادم در جهان بی جهات
❈۱❈
در گذشتم از حد این کائنات
پا نهادم در جهان بی جهات
بی یمین و بی یسار است این جهان
فارغ از لیل و نهار است این جهان
❈۲❈
پیش او قندیل ادراکم فسرد
حرف من از هیبت معنی بمرد
با زبان آب و گل گفتار جان
در قفس پرواز میآید گران
❈۳❈
اندکی اندر جهان دل نگر
تا ز نور خود شوی روشن بصر
چیست دل یک عالم بی رنگ و بوست
عالم بی رنگ و بو بی چار سوست
❈۴❈
ساکن و هر لحظه سیار است دل
عالم احوال و افکار است دل
از حقایق تا حقایق رفته عقل
سیر او بی جاده و رفتار و نقل
❈۵❈
صد خیال و هر یک از دیگر جداست
این بگردون آشنا آن نارساست
کس نگوید این که گردون آشناست
بر یمین آن خیال نارساست
❈۶❈
یا سروری کاید از دیدار دوست
نیم گامی از هوای کوی اوست
چشم تو بیدار باشد یا بخواب
دل ببیند بی شعاع آفتاب
❈۷❈
آن جهان را بر جهان دل شناس
من چگویم زانچه ناید در قیاس
اندر آن عالم جهانی دیگری
اصل او از کن فکانی دیگری
❈۸❈
لازوال و هر زمان نوع دگر
ناید اندر وهم و آید در نظر
هر زمان او را کمالی دیگری
هر زمان او را جمالی دیگری
❈۹❈
روزگارش بی نیاز از ماه و مهر
گنجد اندر ساحت او نه سپهر
هر چه در غیب است آید روبرو
پیش از آن کز دل بروید آرزو
❈۱۰❈
در زبان خود چسان گویم که چیست
این جهان نور و حضور و زندگیست
لاله ها آسوده در کهسار ها
نهر ها گردنده در گلزار ها
❈۱۱❈
غنچه های سرخ و اسپید و کبود
از دم قدوسیان او را گشود
آبها سیمین ، هوا ها عنبرین
قصرها با قبه های زمردین
❈۱۲❈
خیمه ها یاقوت گون زرین طناب
شاهدان با طلعت آئینه تاب
گفت رومی «ای گرفتار قیاس
در گذر از اعتبارات حواس
❈۱۳❈
از تجلی کارهای خوب و زشت
می شود آن دوزخ این گردد بهشت
این که بینی قصر های رنگ رنگ
اصلش از اعمال و نی از خشت و سنگ
❈۱۴❈
آنچه خوانی کوثر و غلمان و حور
جلوهٔ این عالم جذب و سرور
زندگی اینجا ز دیدار است و بس
ذوق دیدار است و گفتار است و بس»
کامنت ها