اقبال لاهوری:حقیقت حیات و مرگ و شهادت رود کاویری یکی نرمک خرام
❈۱❈
حقیقت حیات و مرگ و شهادت
رود کاویری یکی نرمک خرام
خسته ئی شاید که از سیر دوام
در کهستان عمر ها نالیده ئی
❈۲❈
راه خود را با مژه کاویده ئی
ای مرا خوشتر ز جیحون و فرات
ای دکن را آب تو آب حیات
آه شهری کو در آغوش تو بود
❈۳❈
حسن نوشین جلوه از نوش تو بود
کهنه گردیدی شباب تو همان
پیچ و تاب و رنگ و آب تو همان
موج تو جز دانه گوهر نزاد
❈۴❈
طره تو تا ابد شوریده باد
ای ترا سازی که سوز زندگی است
هیچ میدانی که این پیغام کیست؟
آنکه میکردی طواف سطوتش
❈۵❈
بوده ئی آئینه دار دولتش
آنکه صحرا ها ز تدبیرش بهشت
آنکه نقش خود بخون خود نوشت
آنکه خاکش مرجع صد آرزوست
❈۶❈
اضطراب موج تو از خون اوست
آنکه گفتارش همه کردار بود
مشرق اندر خواب و او بیدار بود
ای من و تو موجی از رود حیات
❈۷❈
هر نفس دیگر شود این کائنات
زندگانی انقلاب هر دمی است
زانکه او اندر سراغ عالمی است
تار و پود هر وجود از رفت و بود
❈۸❈
اینهمه ذوق نمود از رفت و بود
جاده ها چون رهروان اندر سفر
هر کجا پنهان سفر پیدا حضر
کاروان و ناقه و دشت و نخیل
❈۹❈
هر چه بینی نالد از درد رحیل
در چمن گل میهمان یک نفس
رنگ و آبش امتحان یک نفس
موسم گل ماتم و هم نای و نوش
❈۱۰❈
غنچه در آغوش و نعش گل بدوش
لاله را گفتم یکی دیگر بسوز
گفت راز ما نمی دانی هنوز
از خس و خاشاک تعمیر وجود
❈۱۱❈
غیر حسرت چیست پاداش نمود
در سرای هست و بود آئی میا
از عدم سوی وجود آئی میا
ور بیائی چون شرار از خود مرو
❈۱۲❈
در تلاش خرمنی آواره شو
تاب و تب داری اگر مانند مهر
پا بنه در وسعت آباد سپهر
کوه و مرغ و گلشن و صحرا بسوز
❈۱۳❈
ماهیان را در ته دریا بسوز
سینه ئی داری اگر در خورد تیر
در جهان شاهین بزی شاهین بمیر
زانکه در عرض حیات آمد ثبات
❈۱۴❈
از خدا کم خواستم طول حیات
زندگی را چیست رسم و دین و کیش
یک دم شیری به از صد سال میش
زندگی محکم ز تسلیم و رضاست
❈۱۵❈
موت نیرنج و طلسم و سیمیاست
بندهٔ حق ضیغم و آهوست مرگ
یک مقام از صد مقام اوست مرگ
می فتد بر مرگ آن مرد تمام
❈۱۶❈
مثل شاهینی که افتد بر حمام
هر زمان میرد غلام از بیم مرگ
زندگی او را حرام از بیم مرگ
بندهٔ آزاد را شأنی دگر
❈۱۷❈
مرگ او را میدهد جانی دگر
او خود اندیش است مرگ اندیش نیست
مرگ آزادان ز آنی بیش نیست
بگذر از مرگی که سازد با لحد
❈۱۸❈
زانکه این مرگست مرگ دام و دد
مرد مؤمن خواهد از یزدان پاک
آن دگر مرگی که بر گیرد ز خاک
آن دگر مرگ انتهای راه شوق
❈۱۹❈
آخرین تکبیر در جنگاه شوق
گرچه هر مرگ است بر مؤمن شکر
مرگ پور مرتضی چیزی دگر
جنگ شاهان جهان غارتگری است
❈۲۰❈
جنگ مؤمن سنت پیغمبری است
جنگ مؤمن چیست؟ هجرت سوی دوست
ترک عالم اختیار کوی دوست
آنکه حرف شوق با اقوام گفت
❈۲۱❈
جنگ را رهبانی اسلام گفت
کس نداند جز شهید این نکته را
کو بخون خود خرید این نکته را
کامنت ها