اقبال لاهوری:شیشهٔ صبر و سکونم ریز ریز پیر رومی گفت در گوشم که خیز
❈۱❈
شیشهٔ صبر و سکونم ریز ریز
پیر رومی گفت در گوشم که خیز
آن حدیث شوق و آن جذب و یقین
آه آن ایوان و آن کاخ برین
❈۲❈
با دل پر خون رسیدم بر درش
یک هجوم حور دیدم بر درش
بر لب شان زنده رود ای زنده رود
زنده رود ای صاحب سوز و سرود
❈۳❈
شور و غوغا از یسار و از یمین
یکدو دم با ما نشین ، با ما نشین
زنده رود
راهرو کو داند اسرار سفر
❈۴❈
ترسد از منزل ز رهزن بیشتر
عشق در هجر و وصال آسوده نیست
بی جمال لایزال آسوده نیست
ابتدا پیش بتان افتادگی
❈۵❈
انتها از دلبران آزادگی
عشق بی پروا و هر دم در رحیل
در مکان و لامکان ابن السبیل
کیش ما مانند موج تیز گام
❈۶❈
اختیار جاده و ترک مقام
حوران بهشت
شیوه ها داری مثال روزگار
یک نوای خوش دریغ از ما مدار
کامنت ها