اقبال لاهوری:به آدمی نرسیدی ، خدا چه میجویی ز خود گریختهای آشنا چه میجویی
❈۱❈
به آدمی نرسیدی ، خدا چه میجویی
ز خود گریختهای آشنا چه میجویی
دگر به شاخ گل آویز و آب و نم درکش
پریده رنگ ز باد صبا چه میجویی
❈۲❈
دو قطره خون دلست آنچه مشک مینامند
تو ای غزال حرم در ختا چه میجویی
عیار فقر ز سلطانی و جهانگیری است
سریر جم بطلب، بوریا چه میجویی
❈۳❈
سراغ او ز خیابان لاله میگیرند
نوای خون شدهٔ ما ز ما چه میجویی
نظر ز صحبت روشندلان بیفزاید
ز درد کمبصری توتیا چه میجویی
❈۴❈
قلندریم و کرامات ما جهانبینی است
ز ما نگاه طلب ، کیمیا چه میجویی
کامنت ها