اقبال لاهوری:ای هماله ! ای اطک ، ای رود گنگ زیستن تا کی چنان بی آب و رنگ
❈۱❈
ای هماله ! ای اطک ، ای رود گنگ
زیستن تا کی چنان بی آب و رنگ
پیر مردان از فراست بی نصیب
نوجوانان از محبت بی نصیب
❈۲❈
شرق و غرب آزاد و ما نخچیر غیر
خشت ما سرمایهٔ تعمیر غیر
زندگانی بر مراد دیگران
جاودان مرگست ، نی خواب گران
❈۳❈
نیست این مرگی که آید ز آسمان
تخم او می بالد ز اعماق جان
صید او نی مرده شو خواهد نه گور
نی هجوم دوستان از نزد و دور
❈۴❈
جامهٔ کس در غم او چاک نیست
دوزخ او آنسوی افلاک نیست
در هجوم روز حشر او را مجو
هست در امروز او فردای او
❈۵❈
هر که اینجا دانه کشت اینجا درود
پیش حق آن بنده را بردن چه سود
امتی کز آرزو نیشی نخورد
نقش او را فطرت از گیتی سترد
❈۶❈
اعتبار تخت و تاج از ساحری است
سخت چون سنگ این زجاج از ساحریست
در گذشت از حکم این سحر مبین
کافری از کفر ، دینداری ز دین
❈۷❈
هندیان با یکدگر آویختند
فتنه های کهنه باز انگیختند
تا فرنگی قومی از مغرب زمین
ثالث آمد در نزاع کفر و دین
❈۸❈
کس نداند جلوهٔ آب از سراب
انقلاب ای انقلاب ای انقلاب
ای ترا هر لحظه فکر آب و گل
از حضور حق طلب یک زنده دل
❈۹❈
آشیانش گرچه در آب و گل است
نه فلک سر گشته این یک دل است
تا نپنداری که از خاک است او
از بلندی های افلاک است او
❈۱۰❈
این جهان او را حریم کوی دوست
از قبای لاله گیرد بوی دوست
هر نفس با روزگار اندر ستیز
سنگ ره از ضربت او ریز ریز
❈۱۱❈
آشنای منبر و دار است او
آتش خود را نگهدار است او
آب جوی و بحر ها دارد به بر
می دهد موجش ز طوفانی خبر
❈۱۲❈
زنده و پاینده بی نان تنور
میرد آن ساعت که گردد بی حضور
چون چراغ اندر شبستان بدن
روشن از وی خلوت و هم انجمن
❈۱۳❈
اینچنین دل ، خود نگر ، الله مست
جز به درویشی نمی آید بدست
ای جوان دامان او محکم بگیر
در غلامی زاده ئی آزاد میر
کامنت ها