اقبال لاهوری:ای قبای پادشاهی بر تو راست سایهٔ تو خاک ما را کیمیاست
❈۱❈
ای قبای پادشاهی بر تو راست
سایهٔ تو خاک ما را کیمیاست
خسروی را از وجود تو عیار
سطوت تو ملک و دولت را حصار
❈۲❈
از تو ای سرمایهٔ فتح و ظفر
تخت احمد شاه را شانی دگر
سینه ها بی مهر تو ویرانه به
از دل و از آرزو بیگانه به
❈۳❈
آبگون تیغی که داری در کمر
نیم شب از تاب او گردد سحر
نیک میدانم که تیغ نادر است
من چه گویم باطن او ظاهر است
❈۴❈
حرف شوق آورده ام از من پذیر
از فقیری رمز سلطانی بگیر
ای نگاه تو ز شاهین تیز تر
گرد این ملک خدا دادی نگر
❈۵❈
این که می بینیم از تقدیر کیست
چیست آن چیزی که میبایست و نیست
روز و شب آئینهٔ تدبیر ماست
روز و شب آئینهٔ تقدیر ماست
❈۶❈
با تو گویم ای جوان سخت کوش
چیست فردا؟ دختر امروز و دوش
هر که خود را صاحب امروز کرد
گرد او گردد سپهر گرد گرد
❈۷❈
او جهان رنگ و بو را آبروست
دوش ازو ، امروز ازو، فردا ازوست
مرد حق سرمایهٔ روز و شب است
زانکه او تقدیر خود را کوکب است
❈۸❈
بندهٔ صاحب نظر پیر امم
چشم او بینای تقدیر امم
از نگاهش تیز تر شمشیر نیست
ما همه نخچیر ، او نخچیر نیست
❈۹❈
لرزد از اندیشهٔ آن پخته کار
حادثات اندر بطون روزگار
چون پدر اهل هنر را دوست دار
بندهٔ صاحب نظر را دوست دار
❈۱۰❈
همچو آن خلد آشیان بیدار زی
سخت کوش و پر دم و کرار زی
می شناسی معنی کرار چیست؟
این مقامی از مقامات علی است
❈۱۱❈
امتان را در جهان بی ثبات
نیست ممکن جز به کراری حیات
سر گذشت آل عثمان را نگر
از فریب غربیان خونین جگر
❈۱۲❈
تا ز کراری نصیبی داشتند
در جهان ، دیگر علم افراشتند
مسلم هندی چرا میدان گذاشت؟
همت او بوی کراری نداشت
❈۱۳❈
مشت خاکش آنچنان گردیده سرد
گرمی آواز من کاری نکرد
ذکر و فکر نادری در خون تست
قاهری با دلبری در خون تست
❈۱۴❈
ای فروغ دیدهٔ برنا و پیر
سرکار از هاشم و محمود گیر
هم از آن مردی که اندر کوه و دشت
حق ز تیغ او بلند آوازه گشت
❈۱۵❈
روز ها ، شب ها تپیدن میتوان
عصر دیگر آفریدن میتوان
صد جهان باقی است در قرآن هنوز
اندر آیاتش یکی خود را بسوز
❈۱۶❈
باز افغان را از آن سوزی بده
عصر او را صبح نو روزی بده
ملتی گم گشتهٔ کوه و کمر
از جبینش دیده ام چیزی دگر
❈۱۷❈
زانکه بود اندر دل من سوز و درد
حق ز تقدیرش مرا آگاه کرد
کاروبارش را نکو سنجیده ام
آنچه پنهان است پیدا دیده ام
❈۱۸❈
مرد میدان زنده از الله هوست
زیر پای او جهان چار سوست
بنده ئی کو دل بغیرالله نبست
می توان سنگ از زجاج او شکست
❈۱۹❈
او نگنجد در جهان چون و چند
تهمت ساحل به این دریا مبند
چون ز روی خویش بر گیرد حجاب
او حسابست او ثوابست او عذاب
❈۲۰❈
برگ و ساز ما کتاب و حکمت است
این دو قوت اعتبار ملت است
آن فتوحات جهان ذوق و شوق
این فتوحات جهان تحت و فوق
❈۲۱❈
هر دو انعام خدای لایزال
مؤمنان را آن جمال است این جلال
حکمت اشیا فرنگی زاد نیست
اصل او جز لذت ایجاد نیست
❈۲۲❈
نیک اگر بینی مسلمان زاده است
این گهر از دست ما افتاده است
چون عرب اندر اروپا پر گشاد
علم و حکمت را بنا دیگر نهاد
❈۲۳❈
دانه آن صحرا نشینان کاشتند
حاصلش افرنگیان برداشتند
این پری از شیشه اسلاف ماست
باز صیدش کن که او از قاف ماست
❈۲۴❈
لیکن از تهذیب لا دینی گریز
زانکه او با اهل حق دارد ستیز
فتنه ها این فتنه پرداز آورد
لات و عزی در حرم باز آورد
❈۲۵❈
از فسونش دیدهٔ دل نا بصیر
روح از بی آبی او تشنه میر
لذت بیتابی از دل می برد
بلکه دل زین پیکر گل می برد
❈۲۶❈
کهنه دزدی غارت او برملا ست
لاله می نالد که داغ من کجاست
حق نصیب تو کند ذوق حضور
باز گویم آنچه گفتم در زبور
❈۲۷❈
«مردن و هم زیستن ای نکته رس
این همه از اعتبارات است و بس
مرد کر سوز نوا را مرده ئی
لذت صوت و صدا را مرده ئی
❈۲۸❈
پیش چنگی مست و مسرور است کور
پیش رنگی زنده در گور است کور
روح باحق زنده و پاینده است
ورنه این را مرده ، آن را زنده است
❈۲۹❈
آنکه «حی لایموت» آمد حق است
زیستن با حق حیات مطلق است
هر که بی حق زیست جز مردار نیست
گرچه کس در ماتم او زار نیست»
❈۳۰❈
برخور از قرآن اگر خواهی ثبات
در ضمیرش دیده ام آب حیات
می دهد ما را پیام «لاتخف»
می رساند بر مقام لاتخف
❈۳۱❈
قوت سلطان و میر از لااله
هیبت مرد فقیر از لااله
تا دو تیغ لا و الا داشتیم
ماسوی الله را نشان نگذاشتیم
❈۳۲❈
خاوران از شعلهٔ من روشن است
ای خنک مردی که در عصر من است
از تب و تابم نصیب خود بگیر
بعد ازین ناید چو من مرد فقیر
❈۳۳❈
گوهر دریای قرآن سفته ام
شرح رمز «صبغة الله» گفته ام
با مسلمانان غمی بخشیده ام
کهنه شاخی را نمی بخشیده ام
❈۳۴❈
عشق من از زندگی دارد سراغ
عقل از صهبای من روشن ایاغ
نکته های خاطر افروزی که گفت؟
با مسلمان حرف پرسوزی که گفت؟
❈۳۵❈
همچو نی نالیدم اندر کوه و دشت
تا مقام خویش بر من فاش گشت
حرف شوق آموختم وا سوختم
آتش افسرده باز افروختم
❈۳۶❈
با من آه صبحگاهی داده اند
سطوت کوهی به کاهی داده اند
دارم اندر سینه نور لااله
در شراب من سرور لااله
❈۳۷❈
فکر من گردون مسیر از فیض اوست
جوی ساحل ناپذیر از فیض اوست
پس بگیر از باده من یک دو جام
تا درخشی مثل تیغ بی نیام
کامنت ها