اقبال لاهوری:حکمت ارباب دین کردم عیان حکمت ارباب کین را هم بدان
❈۱❈
حکمت ارباب دین کردم عیان
حکمت ارباب کین را هم بدان
حکمت ارباب کین مکر است و فن
مکر و فن تخریب جان ، تعمیر تن
❈۲❈
حکمتی از بند دین آزاده ئی
از مقام شوق دور افتاده ئی
مکتب از تدبیر او گیرد نظام
تا بکام خواجه اندیشد غلام
❈۳❈
شیخ ملت با حدیث دلنشین
بر مراد او کند تجدید دین
از دم او وحدت قومی دو نیم
کس حریفش نیست جز چوب کلیم
❈۴❈
وای قومی کشتهٔ تدبیر غیر
کار او تخریب خود تعمیر غیر
می شود در علم و فن صاحب نظر
از وجود خود نگردد با خبر
❈۵❈
نقش حق را از نگین خود سترد
در ضمیرش آرزوها زاد و مرد
بی نصیب آمد ز اولاد غیور
جان بتن چون مرده ئی در خاک گور
❈۶❈
از حیا بیگانه پیران کهن
نوجوانان چون زنان مشغول تن
در دل شان آرزوها بی ثبات
مرده زایند از بطون امهات
❈۷❈
دختران او بزلف خود اسیر
شوخ چشم و خود نما و خرده گیر
ساخته پرداخته دل باخته
ابروان مثل دو تیغ آخته
❈۸❈
ساعد سیمین شان عیش نظر
سینهٔ ماهی بموج اندر نگر
ملتی خاکستر او بی شرر
صبح او از شام او تاریکتر
❈۹❈
هر زمان اندر تلاش ساز و برگ
کار او فکر معاش و ترس مرگ
منعمان او بخیل و عیش دوست
غافل از مغزاند و اندر بند پوست
❈۱۰❈
قوت فرمانروا معبود او
در زیان دین و ایمان سود او
از حد امروز خود بیرون نجست
روزگارش نقش یک فردا نبست
❈۱۱❈
از نیاکان دفتری اندر بغل
الامان از گفته های بی عمل
دین او عهد وفا بستن بغیر
یعنی از خشت حرم تعمیر دیر
❈۱۲❈
آه قومی دل ز حق پرداخته
مرد و مرگ خویش را نشناخته
کامنت ها