اقبال لاهوری:مرد حر محکم ز ورد «لاتخف» ما بمیدان سر بجیب او سر بکف
❈۱❈
مرد حر محکم ز ورد «لاتخف»
ما بمیدان سر بجیب او سر بکف
مرد حر از لااله روشن ضمیر
می نگردد بندهٔ سلطان و میر
❈۲❈
مرد حر چون اشتران باری برد
مرد حر باری برد خاری خورد
پای خود را آنچنان محکم نهد
نبض ره از سوز او بر می جهد
❈۳❈
جان او پاینده تر گردد ز موت
بانگ تکبیرش برون از حرف و صوت
هر که سنگ راه را داند زجاج
گیرد آن درویش از سلطان خراج
❈۴❈
گرمی طبع تو از صهبای اوست
جوی تو پروردهٔ دریای اوست
پادشاهان در قباهای حریر
زرد رو از سهم آن عریان فقیر
❈۵❈
سر دین ما را خبر ، او را نظر
او درون خانه ما بیرون در
ما کلیسا دوست ، ما مسجد فروش
او ز دست مصطفی پیمانه نوش
❈۶❈
نی مغان را بنده ، نی ساغر بدست
ما تهی پیمانه او مست الست
چهره گل از نم او احمر است
ز آتش ما دود او روشنتر است
❈۷❈
دارد اندر سینه تکبیر امم
در جبین اوست تقدیر امم
قبلهٔ ما گه کلیسا ، گاه دیر
او نخواهد رزق خویش از دست غیر
❈۸❈
ما همه عبد فرنگ او عبده
او نگنجد در جهان رنگ و بو
صبح و شام ما به فکر ساز و برگ
آخر ما چیست تلخیهای مرگ
❈۹❈
در جهان بی ثبات او را ثبات
مرگ او را از مقامات حیات
اهل دل از صحبت ما مضمحل
گل ز فیض صحبتش دارای دل
❈۱۰❈
کار ما وابستهٔ تخمین و ظن
او همه کردار و کم گوید سخن
ما گدایان کوچه گرد و فاقه مست
فقر او از لااله تیغی بدست
❈۱۱❈
ما پر کاهی اسیر گرد باد
ضربش از کوه گران جوئی گشاد
محرم او شو ز ما بیگانه شو
خانه ویران باش و صاحب خانه شو
❈۱۲❈
شکوه کم کن از سپهر گرد گرد
زنده شو از صحبت آن زنده مرد
صحبت از علم کتابی خوشتر است
صحبت مردان حر آدم گر است
❈۱۳❈
مرد حر دریای ژرف و بیکران
آب گیر از بحر و نی از ناودان
سینهٔ این مردمی جوشد چو دیگ
پیش او کوه گران یک توده ریگ
❈۱۴❈
روز صلح آن برگ و ساز انجمن
هم چو باد فرودین اندر چمن
روز کین آن محرم تقدیر خویش
گور خود می کندد از شمشیر خویش
❈۱۵❈
ای سرت گردم گریز از ما چو تیر
دامن او گیر و بیتابانه گیر
می نروید تخم دل از آب و گل
بی نگاهی از خداوندان دل
❈۱۶❈
اندر این عالم نیرزی با خسی
تا نیاویزی بدامان کسی
کامنت ها