اقبال لاهوری:خوشا روزگاری خوشا نوبهاری نجوم پرن رست از مرغزاری
❈۱❈
خوشا روزگاری خوشا نوبهاری
نجوم پرن رست از مرغزاری
زمین از بهاران چو بال تذروی
ز فواره الماس بار آبشاری
❈۲❈
نپیچد نگه جز که در لاله و گل
نغلطد هوا جز که بر سبزه زاری
لب جو خود آرائی غنچه دیدی
چه زیبا نگاری چه آئینه داری
❈۳❈
چه شیرین نوائی چه دلکش صدائی
که می آید از خلوت شاخساری
بتن جان بجان آرزو زنده گردد
ز آوای ساری ز بانگ هزاری
❈۴❈
نوا های مرغ بلند آشیانی
در آمیخت با نغمه جویباری
تو گوئی که یزدان بهشت برین را
نهاد است در دامن کوهساری
❈۵❈
که تا رحمتش آدمی زادگان را
رها سازد از محنت انتظاری
چه خواهم درین گلستان گر نخواهم
شرابی ، کتابی ، ربابی نگاری
❈۶❈
سرت گردم ای ساقی ماه سیما
بیار از نیاگان ما یادگاری
به ساغر فرو ریز آبی که جان را
فروزد چو نوری بسوزد چو ناری
❈۷❈
شقایق برویان ز خاک نژندم
بهشتی فرو چین به مشت غباری
نبینی که از کاشغرتا به کاشان
همان یک نوا بالد از هر دیاری
❈۸❈
ز چشم امم ریخت آن اشک نابی
که تأثیر او گل دماند ز خاری
کشیری که با بندگی خو گرفته
بتی می تراشد ز سنگ مزاری
❈۹❈
ضمیرش تهی از خیال بلندی
خودی ناشناسی ز خود شرمساری
بریشم قبا خواجه از محنت او
نصیب تنش جامهٔ تارتاری
❈۱۰❈
نه در دیدهٔ او فروغ نگاهی
نه در سینهٔ او دل بیقراری
از آن می فشان قطره ئی برکشیری
که خاکسترش آفریند شراری
کامنت ها