اقبال لاهوری:فکرم چو به جستجو قدم زد در دیر شد و در حرم زد
❈۱❈
فکرم چو به جستجو قدم زد
در دیر شد و در حرم زد
در دشت طلب بسی دویدم
دامن چون گرد باد چیدم
❈۲❈
پویان بی خضر سوی منزل
بر دوش خیال بسته محمل
جویای می و شکسته جامی
چون صبح به باد چیده دامی
❈۳❈
پیچیده بخود چو موج دریا
آواره چو گرد باد صحرا
عشق تو دلم ربود ناگاه
از کار گره گشود ناگاه
❈۴❈
آگاه ز هستی و عدم ساخت
بتخانهٔ عقل را حرم ساخت
چون برق به خرمنم گذر کرد
از لذت سوختن خبر کرد
❈۵❈
سر مست شدم ز پا فتادم
چون عکس ز خود جدا فتادم
خاکم به فراز عرش بردی
زان راز که با دلم سپردی
❈۶❈
واصل به کنار کشتیم شد
طوفان جمال زشتیم شد
جز عشق حکایتی ندارم
پروای ملامتی ندارم
❈۷❈
از جلوهٔ علم بی نیازم
سوزم ، گریم ، تپم ، گدازم
کامنت ها