اقبال لاهوری:حلقه بستند سر تربت من نوحه کران دلبران زهره وشان گل برنان سیم بران
❈۱❈
حلقه بستند سر تربت من نوحه کران
دلبران زهره وشان گل برنان سیم بران
در چمن قافلهٔ لاله و گل رخت گشود
از کجا آمده اند این همه خونین جگران
❈۲❈
ایکه در مدرسه جوئی ادب و دانش و ذوق
نخرد باده کس از کارگه شیشه گران
خرد افزود مرا درس حکیمان فرنگ
سینه افروخت مرا صحبت صاحبنظران
❈۳❈
بر کش آن نغمه که سرمایه آب و گل تست
ای ز خود رفته تهی شو ز نوای دگران
کس ندانست که من نیز بهائی دارم
آن متاعم که شود دست زد بی بصران
کامنت ها