اقبال لاهوری:جلوه ئی میخواست مانند کلیم ناصبور تا ضمیر مستنیر او گشود اسرار نور
❈۱❈
جلوه ئی میخواست مانند کلیم ناصبور
تا ضمیر مستنیر او گشود اسرار نور
از فراز آسمان تا چشم آدم یک نفس
زود پروازی که پروازش نیاید در شعور
❈۲❈
خلوت او در زغال تیره فام اندر مغاک
جلوتش سوزد درختی را چو خس بالای طور
بی تغیر در طلسم چون و چند و بیش و کم
برتر از پست و بلند و دیر و زود و نزد و دور
❈۳❈
در نهادش تار و شید و سوز و ساز و مرگ و زیست
اهرمن از سوز او و ساز او جبریل و حور
من چه گویم از مقام آن حکیم نکته سنج
کرده زردشتی ز نسل موسی و هارون ظهور
کامنت ها