اقبال لاهوری:می گشودم شبی به ناخن فکر عقده های حکیم المانی
❈۱❈
می گشودم شبی به ناخن فکر
عقده های حکیم المانی
آنکه اندیشه اش برهنه نمود
ابدی راز کسوت آنی
❈۲❈
پیش عرض خیال او گیتی
خجل آمد ز تنگ دامانی
چون بدریای او فرو رفتم
کشتی عقل گشت طوفانی
❈۳❈
خواب بر من دمید افسونی
چشم بستم ز باقی و فانی
نگه شوق تیز تر گردید
چهره بنمود پیر یزدانی
❈۴❈
آفتابی که از تجلی او
افق روم و شام نورانی
شعله اش در جهان تیره نهاد
به بیابان چراغ رهبانی
❈۵❈
معنی از حرف او همی روید
صفت لاله های نعمانی
گفت با من چه خفته ئی بر خیز
به سرابی سفینه می رانی
❈۶❈
به خرد راه عشق می پوئی؟
به چراغ آفتاب می جوئی؟
کامنت ها