اقبال لاهوری:دوش رفتم به تماشای خرابات فرنگ شوخ گفتاری رندی دلم از دست ربود
❈۱❈
دوش رفتم به تماشای خرابات فرنگ
شوخ گفتاری رندی دلم از دست ربود
گفت این نیست کلیسا که بیابی در وی
صحبت دخترک زهره وش و نای و سرود
❈۲❈
این خرابات فرنگ است و ز تأثیر میش
آنچه مذموم شمارند ، نماید محمود
نیک و بد را به ترازوی دگر سنجیدیم
چشمه ئی داشت ترازوی نصاری و یهود
❈۳❈
خوب ، زشت است اگر پنجهٔ گیرات شکست
زشت ، خوب است اگر تاب و توان تو فزود
تو اگر در نگری جز به ریا نیست حیات
هر که اندر گرو صدق و صفا بود نبود
❈۴❈
دعوی صدق و صفا پردهٔ ناموس ریاست
پیر ما گفت مس از سیم بباید اندود
فاش گفتم بتو اسرار نهانخانهٔ زیست
به کسی باز مگو تا که بیابی مقصود
کامنت ها