اقبال لاهوری:شد اسیر مسلمی اندر نبرد قائدی از قائدان یزد جرد
❈۱❈
شد اسیر مسلمی اندر نبرد
قائدی از قائدان یزد جرد
گبر باران دیده و عیار بود
حیله جو و پرفن و مکار بود
❈۲❈
از مقام خود خبردارش نکرد
هم ز نام خود خبردارش نکرد
گفت می خواهم که جان بخشی مرا
چون مسلمانان امان بخشی مرا
❈۳❈
کرد مسلم تیغ را اندر نیام
گفت خونتریختن بر من حرام
چون درفش کاویانی چاک شد
آتش اولاد ساسان خاک شد
❈۴❈
آشکارا شد که جابان است او
میر سربازان ایران است او
قتل او از میر عسکر خواستند
از فریب او سخن آراستند
❈۵❈
بوعبید آن سید فوج حجاز
در وغا عزمش ز لشکر بی نیاز
گفت ای یاران مسلمانیم ما
تار چنگیم و یک آهنگیم ما
❈۶❈
نعره ی حیدر نوای بوذر است
گرچه از حلق بلال و قنبر است
هر یکی از ما امین ملت است
صلح وکینش ، صلح وکین ملت است
❈۷❈
ملت ار گردد اساس جان فرد
عهد ملت می شود پیمان فرد
گرچه جابان دشمن ما بوده است
مسلمی او را امان بخشوده است
❈۸❈
خون او ای معشر خیرالانام
بر دم تیغ مسلمانان حرام
کامنت ها