گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

اقبال لاهوری:گر به الله الصمد دل بسته‌ای از حد اسباب بیرون جسته‌ای

❈۱❈
گر به الله الصمد دل بسته‌ای از حد اسباب بیرون جسته‌ای
بندهٔ حق بندهٔ اسباب نیست زندگانی گردش دولاب نیست
❈۲❈
مسلم استی بی نیاز از غیر شو اهل عالم را سراپا خیر شو
پیش منعم شکوهٔ گردون مکن دست خویش از آستین بیرون مکن
❈۳❈
چون علی در ساز بانان شعیر گردن مرحب شکن خیبر بگیر
منت از اهل کرم بردن چرا نشتر لا و نعم خوردن چرا
❈۴❈
رزق خود را از کف دونان مگیر یوسف استی خویش را ارزان مگیر
گرچه باشی مور و هم بی بال و پر حاجتی پیش سلیمانی مبر
❈۵❈
راه دشوار است سامان کم بگیر در جهان آزاد زی آزاد میر
سبحهٔ «اقلل من الدنیا» شمار از «تعش حراً» شوی سرمایه دار
❈۶❈
تا توانی کیمیا شو گل مشو در جهان منعم شو و سائل مشو
ای شناسای مقام بوعلی جرعه ئی آرم ز جام بوعلی
❈۷❈
«پشت پا زن تخت کیکاوس را سر بده از کف مده ناموس را»
خود بخود گردد در میخانه باز بر تهی پیمانگان بی نیاز
❈۸❈
قاید اسلامیان هارون رشید آنکه نقفور آب تیغ او چشید
گفت مالک را که ای مولای قوم روشن از خاک درت سیمای قوم
❈۹❈
ای نوا پرداز گلزار حدیث از تو خواهم درس اسرار حدیث
لعل تا کی پرده بند اندر یمن خیز و در دارالخلافت خیمه زن
❈۱۰❈
ای خوشا تابانی روز عراق ای خوشا حسن نظر سوز عراق
میچکد آب خضر از تاک او مرهم زخم مسیحا خاک او
❈۱۱❈
گفت مالک مصطفی را چاکرم نیست جز سودای او اندر سرم
من که باشم بستهٔ فتراک او بر نخیزم از حریم پاک او
❈۱۲❈
زنده از تقبیل خاک یثربم خوشتر از روز عراق آمد شبم
عشق می گوید که فرمانم پذیر پادشاهان را بخدمت هم مگیر
❈۱۳❈
تو همی خواهی مرا آقا شوی بندهٔ آزاد را مولا شوی
بهر تعلیم تو آیم بر درت خادم ملت نگردد چاکرت
❈۱۴❈
بهره ئی خواهی اگر از علم دین در میان حلقهٔ درسم نشین
بی نیازی نازها دارد بسی ناز او اندازها دارد بسی
❈۱۵❈
بی نیازی رنگ حق پوشیدن است رنگ غیر از پیرهن شوئیدن است
علم غیر آموختی اندوختی روی خویش از غازه اش افروختی
❈۱۶❈
ارجمندیاز شعارش میبری من ندانم تو توئی یا دیگری
از نسیمش خاک تو خاموش گشت وز گل و ریحان تهی آغوش گشت
❈۱۷❈
کشت خود از دست خود ویران مکن از سحابش گدیهٔ باران مکن
عقل تو زنجیری افکار غیر در گلوی تو نفس از تار غیر
❈۱۸❈
بر زبانت گفتگوها مستعار در دل تو آرزوها مستعار
قمریانت را نواها خواسته سروهایت را قباها خواسته
❈۱۹❈
باده می گیری بجام از دیگران جام هم گیری بوام از دیگران
آن نگاهش سر «ما زاغ البصر» سوی قوم خویش باز آید اگر
❈۲۰❈
می شناسد شمع او پروانه را نیک داند خویش و هم بیگانه را
«لست منی» گویدت مولای ما وای ما ، ای وای ما ، ای وای ما ،
❈۲۱❈
زندگانی مثل انجم تا کجا هستی خود در سحر گم تا کجا
ریوی از صبح دروغی خورده ئی رخت از پهنای گردون برده ئی
❈۲۲❈
آفتاب استی یکی در خود نگر از نجوم دیگران تابی مخر
بر دل خود نقش غیر انداختی خاک بردی کیمیا در باختی
❈۲۳❈
تا کجا رخشی ز تاب دیگران سر سبک ساز از شراب دیگران
تا کجا طوف چراغ محفلی ز آتش خود سوز اگر داری دلی
❈۲۴❈
چون نظر در پرده های خویش باش می پر و اما بجای خویش باش
در جهان مثل حباب ای هوشمند راه خلوت خانه بر اغیار بند
❈۲۵❈
فرد ، فرد آمد که خود را وا شناخت قوم ، قوم آمد که جز با خود نساخت
از پیام مصطفی آگاه شو فارغ از ارباب دون الله شو

فایل صوتی رموز بیخودی بخش ۲۹ - الله الصمد

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها